Web Analytics Made Easy - Statcounter

اولین فرمانده سپاه گفت: نگاه به سپاه از تفکرات ماکیاولیستی حاکم بر دستگاه های دولتی ما نشات می گیرد؛ یعنی فقط منافع، تعیین کننده مواضع شان است نه اخلاق، شرع، مصالح مردم و ممکلت.

خبرگزاری مهر، گروه سیاست، حسام رضایی: «جواد منصوری» متولد سال ۱۳۲۴ در محله «صابونی ها»ی کاشان است. در عنفوان جوانی به حزب ملل اسلامی پیوست؛ همان حزبی که در سال ۱۳۴۰ توسط «سیدمحمدکاظم موسوی بجنوردی» رئیس کنونی «مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی» تاسیس شد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

منصوری دو مرتبه در سال های ۴۴ و ۵۱ در تور ساواک افتاد؛ مرتبه اولبه مدت ۴ سال و مرتبه دومتا آستانه انقلاب اسلامی در زندان ماند. وی در اردیبهشت سال ۵۸ اولین فرمانده نهاد تازه تاسیس سپاه پاسداران شد. قرار بود ۶ ماه در این سمت بماند اما ۱۰ ماهه شد؛ شاید اگر استعفایش در واکنش به انتصاب ابوالحسن بنی صدر به فرماندهی کل قوا در اسفند سال ۵۸ نبود، حالا حالاها در مسئولیت فرماندهیباقی می ماند.

منصوری پس از استعفا از فرماندهی سپاه، بلافاصله معاونت فرهنگی سپاه را ایجاد کرد. ۲ ماه پیش از اعلام عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور توسط مجلس در خرداد سال ۶۰، ردایسبز سپاه را از تن به در کرد و تن پوش دیپلمات ها را برگزید؛فروردین سال ۶۰ بود که موردتوجه «محمدعلی رجایی» نخست وزیر و سرپرست وقت وزارت امور خارجه قرار گرفت. منصوری در وزارت خارجه، معاون فرهنگی و کنسولی شد. وی تا سال ۶۸ در همین سمت ماند؛ همزمان با کوچ امام امت، منصوری بار سفر را به مقصد پاکستان بست و سفیر ایران در این کشور شد؛ منصوری ۴ سال در این سمت ماند. همزمان با آغاز به کار دولت دوماکبر هاشمی رفسنجانی در سال ۷۲به ایران آمد و سکان معاونت فرهنگی دانشگاه آزاد را به عهده گرفت. منصوریاز اعضای حزب جمهوری اسلامیهم بوده است.

منصوری در دولت اول احمدی نژاد هم حضور داشت؛ وی در فاصله سال های ۸۵ تا ۸۸ سفیر ایران در چین بود. با اعلام بازنشستگی پیش از موعد از سوی دولت نهم، مجبور به تَرک پکن شد. خودش دلیل این بازنشستگی پیش از موعدرا اعتراض به دستور افزایش جوایز نقدی ورزشکاران مدال آور در المپیک پکن که شخصا توسط احمدی نژاد صورت گرفت، می داند.

منصوری امروز در مرکز اسناد انقلاب اسلامی روزگار می گذراند؛ مشاور پژوهشی روح الله حسینیان است. از اتفاقات سیاسی روز غافل نیست تا جایی که هرزچندگاهی به حسن روحانی نامهیا به قول خودش «فحش سیاسی مودبانه» می نویسد و از مدیریت ها گلایه می کند. منصوری با حسنروحانی نسبت فامیلی هم دارد؛ پسرخاله اش داماد رئیس جمهور است! معتقد است نامه نگاری هایش، روحانی را جهنمی می کند؛ «صحبت هایی که کردم کل آدم ها را وارد جهنم می کنم. برای اینکه در روز قیامت به روحانی می گویند مگر نگفتند این کار ها را نکن.» منصوری امروز مشغول نوشتن تاریخ پس از انقلاب است؛ تا الان ۱۰۰۰ صفحه نوشته؛ تازه رسیده به سال ۵۹!

در یکی از آغازین روزهای مردادبه سراغ جواد منصوری رفتیم؛ اتاق کارش ساده است؛ بدون طمطراقهای مرسوم مدیریتی. اولین چیزی که روی میز کارش نگاه را به خودجلب می کند، مجله ای است که روی جلدش عکس بوسه مشاور رئیس جمهور بر دست دبیر شورای نگهبان نقش بسته است. کتاب روی کتاب؛ جزوه روی جزوه.

سخن گفتن با او ناخودآگاه آدمی را به ورطه کلیشه می اندازد؛ چون قبل از ما بارها در قالب مصاحبه ها و خاطره نویسی های متعدد، تاریخ را تشریح کرده است؛ برای همین تلاش کردیم گزیده ها را بپرسیم؛ از عضویت در حزب ملل اسلامی تا حضور در سپاه.در این میان، گریزی هم به امروزها زدیم. این شما و این هم گفتگوی تفصیلی خبرگزاری مهر با جواد منصوری اولین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.

به عنوان مطلع گفتگو، از حزب ملل اسلامی آغاز کنیم. تشکل های سیاسی معارض شاه معمولا پس از سال ۴۲ و پس از قیام ۱۵ خرداد به سمت حرکتمسلحانه علیه رژیم پهلوی حرکت کردند. این در حالی است که حزب ملل اسلامی که حضرتعالی هم عضو آن بودید، در سال ۱۳۴۰ تشکیل شد و اندیشه حرکت مسلحانه را پی گرفت. دلیل این مساله چه بود؟

چند نفر از موسسین حزب از جمله آقای محمدکاظم موسوی بجنوردی چون متولد عراق بود و در این کشور بزرگ شده بود، در آنجا جریان ها و گروه های سیاسی مبارزاتی داشتند، وقتی به ایران آمد خواستند فعالیت های مبارزاتی در جهت اهداف اسلامی را آغاز کنند اگر چه نهضت اسلامی در ایران چندان مطرح نشده بود اما تقریبا با آغاز فعالیت های این افراد و پایه گذاری حزب ملل اسلامی، نهضت اسلامی هم در سال ۴۱ آغاز شد که مقداری فعالیت های حزب را تسریع کرد و نیاز به این تشکیلات به خصوص در میان جوانان برای سقوط رژیم پهلوی را افزایش داد.

من شخصا سال ۴۳ به حزب اضافه شدم. بنابراین حزب ملل فعالیت های خود را آغاز کرده بود و به تدریج وقتی عضوگیری می کرد، سال ۴۳ به من رسید اما من خودم فعالیت های سیاسی دیگری در سال ۴۰ در قالب انجمن های اسلامی و تظاهرات مختلف داشتم.

حزب ملل اسلامی حرکت مسلحانه را برای تشکیل حکومت اسلامی دنبال می کرد. این اندیشه تا چه اندازه با تئوری حضرت امام مبنی بر تشکیل جمهوری اسلامی قرابت داشت؟

ما از سال ۴۱ به بعد متوجه شدیم که رژیم پهلوی قابل اعتماد و اصلاح نیست و با روش عادی هم امکان ندارد قانونمند و ملی شود. ما در این اندیشه بودیم که حکومت باید سرنگون شود لذا اولین اصل ما در مبارزه سرنگونی رژیم سلطنتی و تاسیس یک حکومت دینی بود. این آن چیزی است که ما به صورت مکتوب آوردیم.

تئوری شما چه قدر به جمهوری اسلامی نزدیک بود؟

نمی توانم بگویم که آن زمان به طور منسجم نظریه جمهوری اسلامی به شکلی که بعدها به وجود آمد را داشتیم اما در کلیت نظام اسلامی مورد نظر ما بود اما اینکه جزییات آن چه باشد، طبیعتا تابعی از شرایط بود.

البته حضرت امام از بُعد کنش سیاسی، هیچ گاه با مشی مسلحانه موافقت نکردند.

بله؛ البته ما در سال ۵۶ متوجه شدیم که مشی مسلحانه به نتیجه نمی رسد. البته حسین روحانی از اعضای ارشد سازمان مجاهدین خلق سال ۵۲ در نجف با امام دیدار داشت؛ روحانی نقل می کند که امام گفته شما به جایی نمی رسید و هم خودتان و دیگران را به دردسر می اندازید اما این صحبت امام در آن سال در زندان به ما منتقل نشد به خاطر همین فکر می کردیم مشی مسلحانه تنها راه ممکن ومناسب برای تحول در کشور است.

نظر امام در سال ۵۶ مبنی بر مناسب نبودن مشی مسلحانه مشخص شد البته عده ای می گویند اینکه امام در سال ۴۳ قتل حسنعلی منصور را تایید نکرد، علامت این بوده که امام با روش مسلحانه موافق نبوده است اما اینکه به زبان گفته باشند یا جایی نوشته باشند را ما ندیدیدم.

حزب ملل اسلامی حرکت مسلحانه مشخصی هم انجام داد؟

حزب ملل در مرحله عضو گیری و کادرسازی لو رفت و متلاشی شد. ما برای خود سه مرحله را تعریف کرده بودیم؛ مرحله اول، عضوگیری، کادرسازی و تجهیز، مرحله دوم، تربیت و آموزش نظامی و مرحله سوم، ورود به عملیات نظامی.

می خواستید در مرحله عملیات نظامی چه کنید؟

جنگ های چریکی مسلحانه.

یعنی رژیم را وارد جنگ شهری کنید؟

طبیعتا؛ البته در آن زمان جنگ ویتنام برای ما الگو بود اما عملا ما از مرحله اول جلوتر نرفتیم.

سال ۴۴ اعضای حزب ملل اسلامی دستگیر شدند. پس از آزادی سازمان حزب الله را ایجاد کردید. چه شد که این سازمان به سازمان مجاهدین خلق پیوست؟

در واقع سازمان حزب الله ادامه دهنده حزب ملل اسلامی البته با اندکی مراقبت و دقت بیشتر برای اینکه بتوانیم کارمان را ادامه بدهیم، بود تا اینکه در سال ۵۰ اکثر اعضا و امکانات سازمان مجاهدین خلق توسط ساواک دستگیر شد. یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نام «مصطفی جوان خوشدل» با حزب الله مرتبط بود.

یعنی علاوه بر عضویت در حزب الله، عضو سازمان مجاهدین خلق هم بود؟

بله؛ البته به ما نگفته بود که من در سازمان دیگری هم هستم. این شخص پیش ما آمد و ماجرا را گفت که ما یک چنین سازمانی هستیم و حالا امکانات مان را گرفته اند و افرادمان پراکنده شده اند لذا ما(حزب الله) خانه تیمی، پول و امکانات در اختیارشان قرار دادیم تا اینکه در اواخر سال ۵۰ صحبت از ادغام سازمان مجاهدین با سازمان حزب الله پیش آمد. البته من قبل از اینکه این ادغام مطرح شود تعدادی از نشریات سازمان مجاهدین را مطالعه کرده بودم و شاید جزء اولین افرادی بودم که به ماهیت این ها پی بردم و لذا قبول نکردم که حزب الله با سازمان مجاهدین ادغام شود.

اینکه می فرمایید به ماهیت سازمان مجاهدین پی بردید، این سازمان تا پیش از دهه ۵۰ مجموعه ای اسلامی تلقی می شد و اگر هم صحبت از مارکسیسم بود، صرفا راه و روشی بود برای مبارزه. شما چطور آن زمان به ماهیت اصلی سازمان مجاهدین پی برده بودید؟

از طریق نوشته های آن ها؛ چراکه در نوشته های آن ها، آنقدر که به مارکس، مائو، چگوارا و فیدل کارسترو بها داده می شد، به بسیاری از چهره ها و جریان های اسلامی بها داده نمیشد. مثلا آن ها هیچ وقت حرفی از امام نمی زدند اما چهره هایی که از آن نام بردم، بت سازمان مجاهدین بودند اما چون اکثر این ها وجهه مذهبی داشتند و اکثرا دانشگاهی بودند و سابقه سیاسی هم داشتند لذا بدون اینکه به ماهیت، آن ها را تایید می کردند؛ حتی بعضی از روحانیون هم به این ها جا و پول می دادند اما من از همان ابتدا در برابرشان ایستادم تا اینکه من در خرداد ۵۱ دستگیر شدم.

دقیقا همزمان با اعدام هسته اصلی سازمان مجاهدین خلق.

بله تقریبا؛ البته دستگیری من به این موضوع ربطی نداشت. یک سال و نیم در سلول انفرادی بودم و بعد از آن در اواخر سال ۵۲ به زندان عمومی قصر رفتم. در آنجا همه سران سازمان مجاهدین بودند. مسعود رجوی بود؛ مصطفی جوان خوشدل هم بود. من با مصطفی خیلی بحث کردم. مصطفی خیلی مذهبی و احساساتی بود. آن ها(سازمان مجاهدین) به من می گفتند تو نظراتت را نگو چون می گفتند بچه ها جوان هستند و ما داریم عضوگیری می کنیم. من قبول نکردم لذا خیلی با من بودند؛ از همان زمان قصد کشتن من را داشتند.

اسلام سازمان مجاهدین با اسلام شما و امثال شما چه فرقی داشت؟

اسلام سازمان مجاهدین بیشتر مبنای ماتریالیستی و مبارزات شان هم بیشتر جنبه مارکسیستی داشت. اینطور نبود که فکر کنیم برای خدا و راه خدا یا خلق خدا مبارزه می کردند. آن ها دائما لفظ امپریالیسم را به کار می بردند. وقتی به آن ها می گفتیم حکومت مد نظر شما چیست می گفتند ما می خواهیم دولت طراز نوین جهانی تاسیس کنیم یعنی حتی از عبارت دولت یا حکومت اسلامی هم استفاده نمی کردند. در ضمن اعضای سازمان مجاهدین با مارکسیست ها بیشتر دوست بودند تا با بچه های مذهبی.

سازمان مجاهدین به شدت اعضای خود را منع می کردند که کتاب علما و مراجع و حتی کتاب های شریعتی را بخوانند. کسی حق نداشت این کتاب ها را بخواند چراکه این کتاب ها اسلام را به گونه ای ارائه می کرد که کاملا با اسلام آن ها مغایر بود. اسلام بیشتر یک شعار و پوشش و رنگی بود برای دادن وجهه مردمی به سازمان جهت گرفتن امکانات بود برای اینکه بتوانند در آینده حکومت را به دست بگیرند. من آن زمان جریانات سیاسی را به خوبی می شناختم. و از آنجا فهمیدم که هویت سازمان مجاهدین سالم نیست.

چطور شد که از میان اعضای سازمان حزب الله شما جزء معدود افرادی بودید که به سازمان مجاهدین ملحق نشدید؟

چون اعضای حزب الله مثل من سوابق و مطالعه نداشتند و عمل زدگی به شدت اعضا را جذب کرد اینکه مثلا بروند بمب بسازند و منفجر کنند و اقدام به ترور کنند. چون بقیه اعضا جوان تر از من بودند و این مسائل را هم می دیدند، جذب سازمان مجاهدین شدند.

من در دوره اول زندانم (۴۴ تا ۴۸) مطالعاتی پیرامون قرآن، تاریخ اسلام و تاریخ نهج البلاغه داشتم. شاید برای شما سخت باشد اما من در سال ۵۳ به مسعود رجوی گفتم این مسیری که شما دارید می روید، روزی رو در روی مردم خواهید ایستاد و مردم هم شما را نابود می کنند.

شما سال ۴۴ که به زندان قصر منتقل شدید، سران زندانی نهضت آزادی را هم ملاقات کردید؟

ساواک و شهربانی خیلی اصرار داشت که ما کنار هم نباشیم. قصر دو زندان سیاسی داشت؛ یکی شماره ۳ و دیگری شماره ۴. سران نهضت آزادی را در شماره ۴ و ما را در شماره ۳ نگه داشته بودند. چون می گفتند اعضای ملل اسلامی اکثرا جوان هستند - متوسط سن ما ۲۲ سال بود – نباید با نهضت آزادی که همگی سابقه دار و استاد دانشگاه اند، ارتباط داشته باشند.

بعد از آزادی آیا دیداری با سران نهضت آزادی داشتید؟

گاه به گاه در مسجد هدایت یا جاهای دیگر ملاقات داشتیم.

مهندس بازرگان موافق مشی مسلحانه بود؟

اصلا.

پس چطور سازمان مجاهدین خلق شکل گرفت؟

سازمان مجاهدین از سال ۴۴ مشی خود مبنی بر مشی مسلحانه را از نهضت آزادی جدا کرد.

اما مهندس بازرگان همان زمان در دادگاه گفت: ما آخرین گروهی هستیم که با شما(رژیم پهلوی) با زبان قانون سخن می گوییم. این جمله نشان می دهد که رگه هایی از رضایت در آقای بازرگان برای مشی مسلحانه وجود داشته است؟

ممکن است مثلا رضایت اعتقادی داشت اما در عمل وارد این فضا نشد. حتی بازرگان در آبان ماه سال ۵۷ به حفظ قانون اساسی و شاه و همچنین متوقف شدن حرکت انقلابی اصرار داشت.

در زندان وقتی تغییر ایده ئولوژیک سازمان مجاهدین را شنیدید چه حسی پیدا کردید؟

واقعیت این است که این موضوع برای من خبر جدیدی نبود بلکه به معنای کشف یک جریان بود. اینکه می گویند سازمان مجاهدین تغییر ایده ئولوژیک دادند، دقیق نیست. تقی شهرام در سال ۵۱ در زندان قصر به رجوی می گوید من می خواهم مارکسیسم بودن خود را اعلام کنم اما رجوی می گوید تا سال ۵۴ صبر کن. از عجایب روزگار است که شهرام با وجود مارکسیسم بودن مدتی در زندان قصر امام جماعت بود و عجیب تر اینکه در سال ۵۲ شهرام به زندان ساری تبعید می شود و در یک صحنه سازی عجیب که هنوز ابعاد آن روشن نشده است، افسر زندان به همراه شهرام فرار می کنند و تشکیلات جدید سازمان را به وجود می آورند.

پس این تغییر ایده ئولوژیک برای شما اصلا تعجب آور نبود؟

خیر؛ اما اجرای طرح فرار شهرام از زندان ساری بسیار دقیق بود که برای این جریان به کار گرفته شد.

به اردیبهشت سال ۵۸ برویم؛ زمانی که سپاه تاسیس شد. سوالی که به وجود می آید این است که با وجود نهادهای انقلابی نظیر کمیته های انقلاب و سازمان مجاهدین انقلاب، چه نیازی به شکل گیری سپاه بود؟

سپاه با ویژگی های کاملا متفاوت از نهادهای دیگر انقلابی تاسیس شد. به عبارت دیگر ما بر اساس مطالعات و تجربیاتی که از ۲۰۰ سال تاریخ مبارزات داشتیم و اینکه همواره پیروزی توسط دیگران مصادره می شد و عملا از بین می رفت تصمیم گرفتیم خودمان به عنوان نیروی انقلابی، مدافع و پاسدار انقلاب باشیم اما طبیعتا انقلاب فقط در بعد امنیتی، نظامی و اطلاعاتی نبود بلکه در ابعاد اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هم بود.

لذا ما پاسدار انقلاب را پاسدار ارزش ها، موجودیت و ادامه حرکت و گسترش انقلاب می دانستیم. به همین دلیل می بینید که ما یکی از شاخه های تشکیلاتی سپاه را نهضت های آزادی بخش که بعدا تبدیل به سپاه قدس شد را به وجود آوردیم. بنابراین شما نظیر سپاه پاسداران را در دنیا ندارید یعنی سپاه یک نیروی نظامی متعارف نیست لذا اگر سیل می آید، به کمک مردم می رود و اگر داعش حمله می کند در برابرش می ایستد. سپاه یک نیروی چند بعدی است.

از همان ابتدا یعنی سال ۵۸ قرار بود که سپاه چند وجهی باشد؟

بنده خودم جزء نویسندگان اساسنامه سپاه بودم؛ دقیقا در اساسنامه سپاه آمده است هر جا انقلاب نیاز به نیرو داشته باشد، این نیرو در اختیارش قرار می گیرد.

رسالت سپاه در سال ۵۸ در عمل بیشتر حول مبارزه و مقابله با گروه های ضد انقلاب تعریف شده بود. سپاه علاوه بر این آیا در حوزه های دیگر هم فعالیت داشت؟

ما از همان روز اول با جهاد سازندگی با دستگاه های دولتی به صورت ضربتی و موردی برای کمک به مردم مثلا در کشاورزی جاده سازی و خانه سازی و واکسینه کردن مردم به مردم کمک می کردیم. به نظر من بعد از جنگ یک اشتباهی صورت گرفت؛آن هم اینکه سپاه را درگیر کارهای اقتصادی کردیم؛ این هم به ماموریت اصلی سپاه تا اندازه ای خدشه وارد کرد و هم اینکه به هر حال باعث ابهامات و سوالاتی و سوءاستفاده برخی از این موضوع شد که بخواهند از این طریق کینه های خود را نسبت به سپاه مطرح کنند. البته من منکر این نمی شوم که کارهای اقتصادی سپاه بسیار مهم بود ولی مهم تر از آن، خود سپاه است.

برخی مدعی هستند که سپاه برای به حاشیه راندن نهاد ارتش ایجاد شد. نظر شما در این باره چیست؟

از روز اول که سپاه تاسیس شد، تمامی طیف های معارض با انقلاب از نهضت آزادی تا حزب دموکرات کردستان در مقابل سپاه ایستادند یعنی هیچ کدام با ما موافقت نکردند چون می دانستند سپاه یک نیروی مقتدر و مکتبی است و زیر بار سازش و جریان های انحرافی و توطئه هایی که بخواهد با انقلاب درگیر شود، نمی رود. آن ها می دانستند که با وجود سپاه آن ها امکان ندارد که پیروز شوند و همین طور هم شد. هر جای مملکت که فتنه ای بود، سپاه حضور پیدا می کرد و مقابله می کرد.

سپاه در سال ۵۸ در ۶ جبهه می جنگید؛ خوزستان، کردستان، آذربایجان، گنبد، بلوچستان و تهران. چه کسی باور می کرد؟ آن ها می دیدند که امام، روحانیت و مردم حامی سپاه است. به این دلیل با سپاه بد بودند.

تمامی طیف های ضد انقلاب از همان روز اول در مقابل سپاه ایستادنداز همان روز اول به اَشکال مختلف علیه سپاه صحبت می کردند. اولین اطلاعیه را سازمان مجاهدین خلق علیه سپاه صادر کرد. سازمان در آن اطلاعیه گفت ما خیال می کردیم قرار است یک نیروی انقلابی تشکیل شود؛ نمی دانستیم نیرویی تشکیل می شود که در راسش یک آدم ضد انقلاب و ضد سازمان مجاهدینی - منظورشان من بودم - می خواهد قرار بگیرد.

یکی دیگر از اقدامات گروه های معارض، حاشیه سازی علیه سپاه بود. مثلا می گفتند سپاه سرکوبگر و رقیب ارتش است. این حرف ها را تا همین الان هم دارند تکرار می کنند و من مطمئنم که بعد از این هم تکرار خواهند کرد. چرا؟ چون هر نیرویی در این کشور خدمت کند، علیه اش کار می کنند. این یک واقعیت است. اگر شما فرد صالح و خدمت گذار و توانایی باشید، امکان ندارد علیه شما تبلیغ، تهمت، شایعه، فریب و دروغ نسازند.

مگر شهید بهشتی چه کرده بود که آن دریای تهمت را علیه اش به راه انداختند؟ و دیگران هم به همین ترتیب. من از اینکه هر کسی از ضد انفلاب علیه سپاه حرفی بزند، هیچ تعجبی نمی کنم. البته یک عده ای نادان و مغرض و بی سواد همراهی می کنند؛ اگر بدانند سپاه چه خدمتی به این کشور کرد، امکان ندارد علیه اش صحبت کنند. من با تاکید می گویم امکان ندارد بتوانید یک جمع بندی از اقدامات سپاه در ۱۰ جلد بنویسید چون سپاه آنقدر در گوشه و کنار این مملکت بدون اینکه بخواهد گزارش و نمایشی بدهد و به رخ کسی بکشد، خدمت کرده که من و شما هیچ خبری از آن ها نداریم.

آقای منصوری! شما در کتاب خاطراتتان اشاره کرده اید که در ابتدای امر برای فرماندهی سپاه آماده نبوده اید و بیشتر به حضور در صدا و سیما و آموزش و پرورش تمایل داشته اید. آیا در این زمینه ها تخصصی داشتید؟

با مطالعات و بحث هایی که با دوستانم در زندان داشتم، به این نتیجه رسیده بودم که عقب ماندگی فرهنگی ما بسیار جدی است و انقلاب ما هم از همین مسیر تهدید می شود و هنوز هم این اعتقاد را دارم. اعتقاد دارم که دولت ها یا این موضوع را نفهمیده اند یا فهمیدند و نخواستند کاری کنند. ما به لحاظ فرهنگی بسیار عقب هستیم. اصلا فرهنگ ما با عظمت انقلاب همخوانی ندارد.

آقای قرائتی گفت امام(ره) باید وزیر آموزش و پرورش شودعقیده داشتم که من به عنوان یک سرباز انقلاب باید در سنگر فرهنگ کشور فعالیت کنم؛ باید به آموزش و پرورش بروم و همان کاری را انجام دهم که شهید نامجو از دانشگاه افسری انجام داد. شهید نامجو در سال ۵۸ گفت اگر می خواهید ارتش درست شود باید دانشگاه افسری درست شود و رفت پای کار ایستاد و کار را درست کرد اما دانشگاه ها و آموزش و پرورش ما درست نشد. امروز همچنان جو مادی گرایی، التقاطی و غرب زدگی بر آموزش و پرورش و دانشگاه های ما حاکم است. نتیجه این مساله، وضعیتی است که امروز بر کشور حاکم است. مدیران، برنامه ها و وضعیت دولت نتیجه همین وضعیت است.

خداوند به آقای قرائتی سلامتی بدهد؛ یک بار گفت که من نظرم این است که امام(ره) وزیر آموزش و پرورش شود. این موضوع به گوش احمد آقا رسید و با آقای قرائتی تماس گرفت. آقای قرائتی خودش این ماجرا را برایم تعریف کرد؛ حاج احمد آقا گفته بود که این چه حرفی است که شما زده اید؟ بعد قرائتی گفته که من رویم نشد وگرنه می گفتم پیغمبر باید وزیر آموزش و پرورش شود. اگر قرار است این مملکت درست شود، باید آموزش و پرورش اصلاح شود.

شما سال ۵۸ با آقای محمد غرضی مشکلی داشتید؟

بله!

به خاطر همین هم پیشنهاد آقای هاشمی رفسنجانی برای قائم مقامی ایشان در سپاه را رد کردید؟

بله. من در ابتدا که وارد سپاه شدم، طبیعتا افرادی قبل از من حضور داشتم که سپاه را تشکیل داده بودند؛ از جمله عزیزانی مانند آقای غرضی. آنچه برای من جلب توجه می کرد، این بود که در تشکیلات قبل از من، نظم و انضباط نبود. همین طور آدم ها آمده بودند و هر کاری می خواستند می کردند.

برای همین هم بود که شما گزینش خاص خودتان را برای جذب نیرو در سپاه ایجاد کردید.

بله. آقای غرضی بر این باور بود که انقلاب مردمی است و همه مردم باید همین طوری در سپاه شرکت کنند. داستانی با این ها داشتیم! روحیه من اصلا به این شکل نبود. بزرگ ترین مشکل من با نظام این است که چرا قانون در مملکت اجرایی نمی شود. چرا مملکت ما نظم ندارد و طبق برنامه اداره نمی شود؛ این بزرگ ترین معضل من با نظام است لذا هر جایی بودم من را برکنار کرده اند که چرا روی حرفم ایستاده ام. من با تمام کسانی که کار کردم روی این مساله مشکل داشتم. هیچ فردی نمی گفت که حرفت غلط است اما می گفتند دیگر از این صحبت ها نکن.

غرضی در آن زمان چندان اعتقادی به نظم و انضباط نداشت. البته تنها من نبودم؛ اکثر همکارانم در سپاه این نظر را داشتند. من برای غرضی احترام زیادی قائلم اما خب اعتقاد چندانی به نظم و انضباط و برنامه نداشت.

آقای منصوری! سپاه در

منبع: مهر

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۳۷۱۶۴۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

عجیب ترین فرمانده جنگ ایران و عراق /جانشین سپاه خرمشهر و دوست نزدیک سردار سلیمانی را بیشتر بشناسید

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، احمد فروزنده از فعالین سیاسی و مبارزین علیه رژیم پهلوی، از فرماندهان سپاه خرمشهر در زمان فرماندهی شهید جهان‌آرا و شهید عبدالرضا موسوی و از یاران نزدیک به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، به مناسبت سالروز شهادت سید عبدالرضا موسوی جانشین سپاه خرمشهر،در گفتگویی با جماران، به بیان خاطراتی از این همرزم شهیدش پرداخته است.

مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید؛

آقای فروزنده، از چه زمانی و چگونه شما با شهید سید عبدالرضا موسوی آشنا شدید؟

آقای عبدالرضا موسوی از برادران قبل از انقلاب بود. آشنایی ما نیز به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بر می‌گردد. فکر می‌کنم با ایشان در مسجد امام صادق(ع) خرمشهر در قبل از انقلاب با ایشان آشنا شدم. از مسجد امام صادق، مسجد آیت الله خاقانی بود. مسجد فعالی بود و هنوز این‌گونه است. تمرکز نیروهای مذهبی – انقلابی در این مسجد بود.

حدوداً مربوط به چه سالی است؟

سال ۱۳۵۵ که بنده نیز در همان سال به زندان رفتم.

بازداشت توسط ساواک؟

بله. بازداشت تا سال ۵۷. دو سال و نیم زندان بودم. قبل از این موقع یعنی به سال ۵۳-۵۴ بر میگردد.

آیا شهید موسوی هم از مبارزین علیه رژیم پهلوی پیش از پیروزی انقلاب بودند؟

بله از قبل از انقلاب.

وابستگی سیاسی به جناح و یا گروه‌ها و سازمان‌های خاصی را داشتند؟

آن زمان حزب خاصی نبود. همین بچه های مذهبی که در داخل مسجد فعال بودند. داخل خرمشهر یک گروه سیاسی هم بود که به جایی وصل نبود؛ یعنی شورای مرکزی و یا نهاد بالا دست نداشتند. همگی مقلد حضرت امام بودند. همین. نه بیشتر از این. شکل کار به این صورت بود. این‌گونه نبود که سازمان و تشکیلات باشه و به بالا وصل باشند.

اما سازمان مجاهدین (منافقین) نفرات زیادی را جذب کرده بود.

بله؛ اما بچه‌های خرمشهر به هیچ کدام از این‌ها وصل نبود چون شرایط اجتماعی خرمشهر جوری نبود که با آن جریانات وصل باشند. آن سازمان‌ها اساساً دسترسی مناسبی نداشتند که بخواهند نیروهایی را در شهر دور افتاده‌ای مثل خرمشهر شناسایی کنند. این‌گونه نبود. هر کس در منطقه خودش فعالیت می‌کرد. شاید در دانشگاه کسی ارتباط داشته است. وقتی دوستان به دانشگاه رفتند این ارتباطات در دانشگاه برقرار شده باشد. آن هم نه باز با سازمان های معروف و بزرگ که نام بردید، از بچه‌های انقلابی که توی خود دانشگاه چمران اهواز، جندی شاپور بودند. آدم از شهرهای مختلف مثلاً از تبریز و تهران آمده بودند داخل دانشگاه، از قضاء سیاسی نیز هستند یک‌دیگر گروهی تشکیل می‌دهند برای برگزاری اعتصابات و فعالیت‌های سیاسی.

ارتباط شما از چه زمانی با شهید موسوی مستمر شد؟

آقا محسن پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان را می‌شناخت؛ بعد از شهادت شهید جهان آرا لحظه‌ای برای جانشینی ایشان درنگ نکردند و شهید موسوی را جایگزین کردند

از وقتی وارد سپاه شدیم؛ چون جنگ شکل گرفته بود. خانه و زندگی ما در معرض تهاجم دشمن بود و خانواده‌ها از خرمشهر بیرون رفته بودند. در این دوران همواره با هم بودیم. ایشان مدتی عضو شورا بود و بعد از شهادت جهان آرا به عنوان فرمانده سپاه خرمشهر منصوب شد و من هم به در واحد اطلاعات مشغول خدمت بودم.

شهید موسوی نیروی معروفی در خرمشهر بود. چون انسان شناخته شده، متدین و انقلابی بود و جزو نیروهای شناخته شده قبل از انقلاب بود؛ عضو شورای فرماندهی سپاه خرمشهر شد و سپس معاون و پس از شهادت جهان آرا، فرمانده سپاه شد. روال طبیعی این‌طور بود. از جایی نفرستاده بودند او را که بیاید و پناهنده بشود. از بچه‌های خرمشهر بود که با بقیه سپاه را تشکیل دادند.

از نظر روال کاری، شهید موسوی جایگاه فرماندهی شپاه خرمشهر راپیدا کردند؛ همان که شهید جهان آرا فرمانده‌اش بود. شهید جهان‌آرا به دلیل ارتباطاتی که آن موقع داشت با خود آقا محسن بعد با محسن رفیق دوست، کسانی که در تهران کار فرماندهی سپاه را داشتند لذا فرد مطرح و جا افتاده‌ای بود؛ عمدتاً آن هم به دلیل فعالیت سیاسی که قبل از انقلاب آن‌ها با یک‌دیگر داشتند.

از مقطع جنگ شروع بکنیم؛ شهید موسوی تمام آن ۲ سالی که پس از جنگ در قید حیات بودند خود خرمشهر و در همان منطقه خرمشهر، آبادان فعالیت می کردند؟

درمورد شهید موسوی من این‌گونه به یاد می‌آورم که ایشان دانشجو رشته طب بودند؛ همزمان در سپاه خرمشهر هم فعال بودند و عضو شورا بودند و پس از اینکه جنگ شد دانشگاه ها تعطیل شد، دانشگاه اهواز هم تعطیل شد- ایشان آمدند به طور کامل و تمام وقت در جبهه و جنگ و سپاه خرمشهر حضور داشتند. خود ما هم قبلاً آموزش و پرورش درس می دادیم.

ولی بعدها مامور به سپاه مامور شدیم اما ایشان عضو شورا فرماندهی سپاه خرمشهر بود و پس از اینکه شهید جهان‌آرا در آن حادثه سقوط هواپیما در کهریزک به شهادت رسید توافق شد،که ایشان فرمانده شوند و از آن به بعد ایشان فرمانده سپاه خرمشهر شد و مسیر جنگ و مسیر تعالی سپاه خرمشهر و توسعه وضعیت نیروهای سپاه و غیره در دستور کار همه بود، ایشان هم خب فرمانده بود و طبعاً به دنبال این بود که سپاه خرمشهر ظرفیت خود را افزایش دهد. علی‌رغم اینکه یک زمانی در خرمشهر فشنگ و گلوله و اسلحه و کلاش برای دفاع نبود، سپاه خرمشهر با درایت ایشان و با همکاری دیگران توانست توپ و خمپاره تهیه کند.

واحد ۱۰۶ داشته باشد؛ سپاه خرمشهر در دوره شهید جهان‌آرا و در دوره‌ای که ایشان فرمانده بودند، هم ما واحد خمپاره انداز ۸۱ و ۱۲۰ در داخل خرمشهر داشتیم. واحد ۱۰۶ توپ هایی هستند که روی خودرو های جیپ سوار می شوند و معمولاً هم برای زدن ابزار و ادوات نظامی سنگین دشمن هست. کل پرسنل سپاه خرمشهر ۳۰۰ نفر هم نبود، اما ما نزدیک ۱۰-۱۲ تا ۱۰۶ داشتیم. این در عملیات‌ها مهم بود. معمولاً در عملیات‌هایی که انجام می‌شد، نیروها واحد ۱۰۶ شان حرکت می‌کردند. این نتیجه درایت خود شهید جهان آرا و بعدش سردار موسوی و دیگر دوستانی که بودند بود.

علی‌رغم اینکه نیروهای سپاه خرمشهر به درگیری‌های چریکی معروف بودند، اما به سرعت توانستد واحد های خمپاره انداز و ۱۰۶ را راه بی‌اندازند و توپ‌خانه راه اندازی کنند.

همه این تجهیزات از ارتش عراق غنیمت گرفته شده بود؟

بله همگی غنیمتی بودند. توپ ۱۵۵ که یک توپ خیلی بزرگ است هر گلوله اش ۴۵ کیلو وزن خود گوله است.کارهای بسیار بزرگی در دوره ایشان انجام شد که بازده‌اش در عملیات آزاد سازی خرمشهر وجود داشت که همه این ابزار و ادوات را به شکل یگانی، بچه های خرمشهر داشتند با فرماندهی، درواقع فرمانده ما، فرمانده سپاه خرمشهر آقای شهید جهان آرا و شهید موسوی بودند ولی یگانی که در آن زمان تشکیل شد، تیپ ۲۲ بدر آقای شهید موسوی اینجور اختیار کردند که خودش سمتی نداشته باشد و آقای عبدالله نورانی را فرمانده تعیین کرد ولی خودش در تمام کش و قوسی‌های مربوط به جنگ و عملیات و محدوده عملیات و اجرای عملیات حضور فعال داشت. در تمام شناسایی ها سعی می کرد خودش حضور داشته باشد.

بعد از شهادت شهید جهان‌آرا؛ همین مسیر با شهید موسوی ادامه یافت؟

ابزار و امکاناتی که جمع آوری شد، مثل توپ‌های ۵۲ عراقی، توپ‌های ۱۵۵ ارتش، ۱۲۲ عراقی و ۱۳۰ خودمان. به وسیله این‌ها سپاه خرمشهر درست شد. اولین واحد ۱۰۶ و توپخانه‌ای که توی سپاه راه افتاده سپاه خرمشهر به اتکای ابزار و ادوات مصادره‌ای و غنیمتی این کار را توانستند انجام دهند. برای ۳۰۰ نفر پرسنل ۱۶ قبضه سلاح سنگین داشتیم. در هر منطقه‌ای؛ صحنه جنگ را تغییر می‌دادند. همگی این زحمات با درایت شهید موسوی و خود برادرانی که دست اندرکار بودند صورت گرفت.

آقای شهید موسوی بسیار باهوش بود. آن موقع جذب شدن برای پزشکی کار مشکلی بود مثل همین امروز؛ علاوه بر هوش سرشار، از صبر زیادی نیز برخوردار بود. ایشان ظرفیت و توانایی فکری خیلی خوبی داشت. انسان فهیمی بود. فرد مقتصدی بود با اسراف برخورد می کرد؛ هر کاری را با حداقل هزینه جمع می‌کرد.

یک ویژگی که ایشان داشت دوست نداشت خودش مطرح بشود. به دنبال این بود که کار با کیفیت بالا صورت بگیرد. لذا وقتی قرار بر این شد که برادران سپاه خرمشهر یگان تشکیل دهند و این یگان در آزادسازی خرمشهر ماموریتی را داشته باشد، ایشان هیچ مسئولیتی قبول نکرد. مسئولیت‌ش را به آقای عبدالله نورانی داد و گفت شما فرمانده باش. با توجه به اینکه تقریباً همه از ایشان حرف شنوی داشتند، نکاتی که به ذهن‌شان می‌رسید را انجام می‌داد. آن موقع من خودم مسئول اطلاعات عملیات یگان بودم.

مثلاً شاید یک شب در میان، دو شب در میان ایشان در شناسایی هایی که ما انجام می‌دادیم حضور داشتند. یعنی خودش در میدان حضور و همراهی پیدا می‌کرد. یک فرد فرهیخته‌ای بود که خودش برای خودش مهم نبود. تلاش‌ش را گذاشته شده که پیکان حمله به مواضع دشمن خوب طراحی و اجرا بشود و در کیفیت خوبی انجام داد.

فرمودید خیلی از نیرو ها و یگان ها از ایشان حرف شنوی خیلی خوبی داشتند با توجه به اینکه اولین فرمانده سپاه خرمشهر شهید جهان آرا بودند با آن سابقه سیاسی و مبارزاتی و با توجه به کارهایی که در سپاه کردند، بعضاً در جاهای دیگه ای ازسپاه دیده می‌شود بعد از شهید شدن فرمانده لشکر یا فرمانده تیپ آن تیپ مثل قبل از فرمانده بعدی یا همدل نبود و ارتباط عاطفی را نداشت ولی در اینجا به نظر می رسد این روند ادامه داشته است. یعنی بعد از شهید جهان آرا، شهید موسوی این را ادامه دادند. این موضوع را چگونه می بینید؟

انتخاب درست؛ وقتی افراد درست انتخاب شوند هر کس در جای خودش و دقیقا درست بنشیند این اتفاقی است که رخ می دهد. اما اگر درست ننشیند، یک فردی بر اساس رابطه یا دوستی و رفاقت بیاید بنشیند و نقش در بین آن گروه تشکیلات نظامی نداشته باشد، به جای آنکه تبدیل به یک اتفاق خوب شود، تبدیل به یک اتفاق بد می شود. شهید موسوی بین بچه های خرمشهر محبوبیت داشت و از طرفی دیگر در دوره مبارزه با رژیم هم جزو افراد شاخصی بود که فعالیت می‌کرد. لذا ایشان مقبولیت عمومی در بین بچه های خرمشهر داشت.

چقدر به نظر کارشناسی و به نظر فرماندهان یگان خودش اعم از فرمانده گردان و گروهان اتکا می کردند؟

ایشان یک فرد تحصیل‌کرده و فهیم بود؛ در جریان آزاد سازی خرمشهر خودش مسئولیت به عهده نگرفت. این خیلی مهم بود. معمولاً باید این‌گونه باشد که کسی که فرمانده سپاه خرمشهر است باید مثلاً فرمانده تیپ ۲۲ بدر می‌شد. ولی ایشان این کار را نکردند. گفت آقای نورانی شما بیا این کار را انجام بده. من در کنار شما هستم هر جا یگان با مشکل مواجه شد ورود خواهم کرد. در حساس‌ترین موضوع قبل از هر عمیلاتی، شناسایی منطقه عملیات است و بر اساس همین شناسایی قبل عملیات طرح و مانور عملیات شکل می‌گیرد خودش در شناسایی حضور پیدا می‌کرد. با گروه‌های ۷-۸ نفره که برای شناسایی می‌رفتند؛ ایشان در گروه ها حضور داشت بدون اینکه بخواهد اعمال نظر کند. فرمانده تیم بود ولی ایشان همراه تیم بود.

یک نوع آموزش مدیریت و کنترل و مراقبت فردی فعالیت زیر مجموعه با حضور خودش اعمال می شد. و اگر جایی نیاز بود تذکری، راهکاری و پیشنهادی داده بشود، ایشان می داد و همه نیز قبول می کردند؛ چون فرمانده‌شان بود و همه او را قبول داشتند. خب آن موقع این‌گونه نبود که بر اساس دستور عزل و نصب صورت بگیرد بخصوص که سپاه تازه راه افتاد بود. لذا با توجه به مقبولیت عمومی پیشنهاد شد که ایشان به جای شهید جان آرا فرمانده سپاه خرمشهر باشد.

آیا ایشان حساسیتی نسبت به جان افراد تحت فرماندهی خود داشتند؟ این موضوع چقدر برای ایشان مهم و حیاتی بود؟ بعضاً مطرح می‌شود که فرماندهان سپاه در این موارد کوتاهی داشتند!

اصلاً اساس اینکه ایشان می آمد شناسایی می کرد چه بود؟ وظیفه ای نداشت که زیاد کار شناسایی را انجام بدهد. این شناسایی برا ی چه انجام می شد؟ برای اینکه ما یگان را نیروهایی که داریم چگونه از خطر عبورشان بدیم که بتوانند بیشترین ضربه را به دشمن بزنند، دشمن را در یک جاهایی دور بزنند یا توی نیروهایش شکاف به وجود بیاورند. این اتفاق اگر بیافتد طبعاً تلفات نیروی انسانی ما پایین می‌آید. آن موقع که ما ابزار شناسایی مثل هواپیما بدون سرنشین نداشتیم. لذا بر اساس شناسایی ها و طرح مانور و طرح عملیات بررسی‌های میدانی خود پرسنل بیشتر صورت می‌گرفت، نیرو های اطلاعات عملیات یا نیروهای می‌خواستند عمل بکنند.

در این حادثه ای که رخ داد با توجه به اینکه یگان ۲۲ بدر در حساس‌ترین نقطه قرار بود عمل بشود، فرماندهان گردان‌ها، معاونین گردان‌ها؛ این‌ها همگی می‌رفتند منطقه تا ارزیابی داشته باشند ببینند هر کس از کجا و چگونه باید برود. لذا در جواب این فرمایش که شما می‌گویید آیا ایشان به جان افراد حساس بود یا نبود یا همین‌طور به خط دشمن یا نه؟ نه. به چه دلیل، به این دلیل که خودش حضور پیدا می‌کرد. مسیری که نیرو می‌خواهد برود و دشمن را دور بزند یا نقطه‌ای که می‌خواهد به دشمن حمله بشود.

لذا حضور ایشان به دلیل بی‌کاری یا اشتیاق شخصی حضوری پیدا کردن در ماموریت ها نبود؛ بلکه برای پوشش این فرمایشی که جنابعالی می گویید حداکثر ضربه و حداقل تلفات را در برنامه کارمان داشته باشیم.

چگونه از شهادت شهید موسوی با خبر شدید؟

آن موقع که ایشان شهید شد – این‌طور در یادم هست که - ما در مرحله ۱ عملیات آزادسازی بیت‌المقدس را شروع کرده بودیم و رسیده بودیم به جاده. در مرحله دوم باید می رفتیم تا مرز. مرحله سوم از خطوط دفاعی که دشمن از شرق یعنی از رودخانه تا مرز به سمت شرق و جنوب کشیده بود باید مانور می‌دادیم. ایشان در مرحله اول فکر می‌کنم وسط بمباران هوایی و ایشان بر اساس بمباران هوایی شهید شد. تمام امعاء و احشاء ایشان بیرون ریخته بود. یعنی چنین اتفاقی برای ایشان افتاد. آن موقع که این اتفاق افتاد، همه سوگوار شدن؛ علاقه زیادی به فرمانده خودشان داشتند. در اوایل سپاه و در دوران جنگ این‌گونه نبود که ابلاغی باشد. ایشان را براساس شناخت و مقبولیتی که در پرسنل داشت او را فرمانده سپاه گذاشتند.

لذا بر این اساس توی روحیه برادر ها تأثیر منفی داشت ولی ما هم راهی جز ادامه جنگ نداشتیم. بیایم به عزاداری و این‌ها برسیم چون همه باید داخل خطوط دفاعی می‌ماندند تا از مواضعی که تصرف کردند، دفاع بکنند. از طرفی هم باید می رفتیم پیش روی می کردیم و خرمشهر را آزاد می کردیم. وضعیت اینگونه بود.

27219

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903597

دیگر خبرها

  • عجیب ترین فرمانده جنگ ایران و عراق /جانشین سپاه خرمشهر و دوست نزدیک سردار سلیمانی را بیشتر بشناسید
  • مجموعه سپاه همیشه همراه جامعه کشاورزی استان بوشهر است
  • پیام سپاه لرستان به مناسبت هفته بسیج سازندگی
  • جزئیات دستگیری اعضای چند تیم تروریستی توسط اطلاعات سپاه
  • متلاشی شدن چند تیم تروریستی در استان کرمان طی سال گذشته
  • تیم‌های تروریستی زیر ضربه سربازان گمنام امام زمان(عج)
  • دستگیری اعضای چند تیم تروریستی در کرمان توسط سربازان گمنام امام‌زمان(عج)
  • دستگیری اعضای چند تیم تروریستی در استان کرمان توسط سربازان گمنام امام‌زمان(عج)
  • فرجام مجاهدی که نامش بر دانشگاه صنعتی نشست
  • چندین تیم تروریستی زیر ضربه سربازان گمنام امام زمان (عج)